صدای تلق و تولوق قطره‌های باران به سقف شیشه‌ای فضای آلاچیق را گرفته، دیشب ساعت ۲ یا ۳ بعد از نیمه شب بود که از پیش ت برمیگشتم به خانه پسرخاله‌م در میسیساگا. راننده اوبر یک پسر ایرانی بود که اسمش علی بود و حدود چهل سالی داشت. در مسیر …

گوگل مپ را باز می کنم و خیره به صفحه گوشی دور تا دور شهر را می گردم و به جاهایی که علامت زده ام خیره می‌شوم، به خودم می‌آیم می بینم یک ساعتی می شود روی گوگل مپ دارم بالا و پایین می‌کنم. نا امید و بی حال دنبال …

چندروزی است از خانه بیرون نرفته ام. نمیدانم چرا اما امروز که داشتم چمدانم را می بستم و جا کم آوردم یاد اجرای چاووشی شجریان و کلهر افتادم. چمدان را رها کردم، ساعت ۱۸ بود و رم بازی داشت. رمی که این فصل تماشا کردن بازی هایش حوصله میخواهد و …

سه یکشنبه ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱ پیراهن سال ۲۰۱۶ کاپیتان سابق رم دانیله ده‌روسی را تنم میکنم و بعد از یک نصف روز پرسه‌زنی در واتیکان و پاستای راویولی آماده‌ی رفتن به استادیو المپیکو می‌شوم. من در تمام عمر طرفداری‌ام هیچ بازیکنی را به انداره‌ی ده‌روسی دوست نداشتم چرا که او …

خانه را تمیز کردم، دمنوش اکیناسه ام را گذاشتم و روی مبل دراز کشیدم تا قبل از آمدن محسن کمی بنویسم. دیروز روز خوبی برای من نبود. تمام روز را کف شهر و این طرف و آن طرف بودم. از جنوب تا غرب تا شمال شهر. صبح مامان و بابا …

امروز بخش سوم و نهایی از مقاله ی بلند محسن رنانی پیرامون آخرین فرصت افق‌گشایی و آخرین آزمون توسعه‌خواهی جمهوری اسلامی ایران را خواندم. در تمام طول خواندن این مقاله‌ی بلند که در طول دو هفته و در سه بخش منتشر شد، بدنم میزبان احساسات گوناگون بود. احساساتی که زبان …

ساعت ۳ صبح روز اول ژانویه است و هوا دو درجه زیر صفر و من دارم با انگشت‌های از سرما یخ زده ام شماره کارتم را وارد اپلیکیشن می‌کنم تا قفل این دوچرخه برقی قرمزرنگ را باز کنم. به خاطر قانون ممنوعیت تردد شبانه کمی نگرانم اما تنها راهی که …

امشب دفترچه ام را باز کردم و به یادداشت هایی که اکتبر سال گذشته نوشتم نگاه می کرم. برنامه ای ۱۳ هفته ای داشتم تا سال ۲۰۲۰ را با همه‌ حالت‌های مختلفی که ترسیم کرده بودم آغاز کنم، یک نقشه ی راه کشیده بودم. چیزهایی که اذیتم میکرد، چیزهایی که …

سه روز پیش محمد پیام داد که باهم صحبت کنیم، هیچ وقت بین ما اینطور نبود در این سالها، اراده می کردیم زنگ می زدیم و ساعت ها صحبت می کردیم. یا سالهای دورتر که با دوتا ماءالشعیر کلاسیک می آمدم ته کوچه. می دانم محمد این روزها خیلی سرش …

کمی آبغوره گرفتم و به خودم اجازه دادم سوگواری کنم اما تغییری در حالم نیافتم، هنوز نمیدانم چرا. شاید این سوگ را زمان بیشتری و رسم دیگری باید. دارم کتاب «دروغ هایی که به خود می گوییم» جان فردریکسون را میخوانم تا شاید کمک کند بهتر بفهمم چه بر سر …