چمدان

چندروزی است از خانه بیرون نرفته ام. نمیدانم چرا اما امروز که داشتم چمدانم را می بستم و جا کم آوردم یاد اجرای چاووشی شجریان و کلهر افتادم. چمدان را رها کردم، ساعت ۱۸ بود و رم بازی داشت. رمی که این فصل تماشا کردن بازی هایش حوصله میخواهد و کمی بی‌خیالی و مقدار زیادی اعصاب! این اعصاب هم خیلی چیز اشتباهی است که می گوییم ولی خب به‌ هرحال! دوست داشتم رم ببازد! چند ماهی می شود که دوست دارم ببازد تا شاید آن مردک روانی اخراج شود! آره، به میزانی از ناامیدی در مورد تیمم رسیدم که برای تغییر حتی راضی به شکست می شوم.

بازی تمام شد، یک نمایش افتضاح دیگر از تیم محبوبم را با چند نقد تند در گروه‌های هواداری و اینستاگرام سرمربی روانی تیم میشورم و می برم هرچند که در برابرش هم چندین فحش از چند احمق شخص پرست در سرتاسر دنیا دریافت می کنم! بگذریم.. چشمم که به چمدان نیمه باز و بسته‌ی پلاستیکی فشرده‌ی لباس هایم در گوشه اتاقم می افتد، یادم می‌آید که دیگر چهار پنج سالی می‌شود که همه دار و ندار من در یکی دو چمدان جابجا شده. این تجربه وادارم کرده که یاد بگیرم دل کندن از اشیاء را و عین یک خانه به دوش همیشه آماده‌ی قربانی کردن چیزهایم باشم. کتاب‌هایم، لباس‌هایم، کفش‌هایم و تابلوهایم، نگاتیو عکس‌هایم و حتی کادوهایم. در تلگرام به دنبال آن اجرای شجریان می گردم چون یادم است برای محسن یا امیرحسین و یا در پوشه‌ی فایل های ذخیره جایی فرستاده بودمش. لامصب چقدر خوب است این تلگرام هرچقدر آن واتسپ لعنتی به درد نخور است! فایل بیست دقیقه ای از ساز و آوازی است که شجریان و کلهر سال ۲۰۰۵ در تورنتو اجرا کرده‌اند و یک شیر پاک خورده ای با واکمن یا رکوردری چیزی آن را ضبط کرده تا این شب ها دل ما را بسوزاند. بی نظیر است. هرچه گوش می دهم سیر نمی‌شوم، در انتهای این نوشته ساعت را نگاه میکنم، درست دوساعت و نیم است که این بیست دقیقه بدون وقفه دارد تکرار می‌شود.

« من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بدآهنگ است..» بله آقای کلهر! ساز شما که بدآهنگ نیست اما بدجوری بدآهنگی سازهای دنیا را می نوازد. « بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است ؟ » انگار اخوان دارد از من می‌پرسد. برویم، ببینیم شاید آسمان آمریکای شمالی رنگش فرق داشت.

« تو دانی که سفر هرگز به سوی آسمان ها نیست، سوی این‌ها و آن‌ها نیست، به سوی پهندشت بی‌خداوندی ست، که با هر جنبش نبضم، هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند… » شجریان با یک اطمینانی می‌خواند. آره. آن سفری که همه آرزویش را داریم. یا دست‌کم من اینطور احساس می کنم که همه آرزویش را داریم یا خواهیم داشت اما نمیدانیم کی، چون به‌قول محمود آقا کارگردان ما نیستیم، اوست، ما فقط بازیگریم. من اینجا بس دلم تنگ است آقای شجریان. بیا ره توشه برداریم آقای اخوان، قدم در راه بی فرجام بگذارم… قدم در راه بگذاریم…

چمدانم گوشه‌ی اتاقم افتاده، کوچک است و دیگر به درد من نمیخورد. یک چمدان جدید آنلاین سفارش دادم. امیدوارم این دیگری به قدر چیزهای من جا داشته باشد..

عکس: فرانسه، آوینیون، ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۹

2 نظر

  1. من اینجا بس دلم تنگ است
    و هر سازی که می‌بينم بد‌آهنگ است
    بیا ره توشه برداریم
    قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم،
    ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *