تو مرا مریض کردی…

سه

یکشنبه ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱ پیراهن سال ۲۰۱۶ کاپیتان سابق رم دانیله ده‌روسی را تنم میکنم و بعد از یک نصف روز پرسه‌زنی در واتیکان و پاستای راویولی آماده‌ی رفتن به استادیو المپیکو می‌شوم. من در تمام عمر طرفداری‌ام هیچ بازیکنی را به انداره‌ی ده‌روسی دوست نداشتم چرا که او همه‌ی آن چیزی است که از یک فوتبالیست میخواهم: جنگنده، با شکوه، احساساتی و حامی. او صادق ترین کاپیتان تیم محبوب من بوده و همانطور که خودش گفته «هیچ کس تو (رم) را به اندازه ای که من دوست دارم، دوست نخواهد داشت». از دو سه کیلومتری ورزشگاه طرفداران با پرچم های زرد و قرمزشان قابل تشخیص هستند، من هم به یک دسته می‌پیوندم و به سمت ورزشگاه رهسپار می شویم. کودکان و نوجوانان در لباس رم را که می بینم به سال‌های انتهایی دهه نود و اوایل ۲۰۰۰ میلادی فکر می‌کنم. آن روزها در میان دیگر غول‌های فوتبال ایتالیا کسی طرفدار آ.اس رم نمی‌شد ولی فوتبال برای همه آن‌هایی که آن سال‌ها را درک کرده‌اند چیزی فراتر از برد و باخت و جام ها و قهرمانی‌ها بود. فوتبال نسل اعجوبه‌هایی بود که وفاداری را معنا می کردند، نسل توتی، ده‌روسی، دل‌پیه‌رو، مالدینی و… به آن روزها که نگاه می‌کنم، نمی‌دانم چه شد که محمدسعید ده ساله از میان آن همه ستاره و تیم های پرقدرت و جذاب، جذب بازی چشم نواز و پاس‌ها و چیپ‌های دلبرانه فرانچسکو توتی شد و شیفته‌ی رم. من خوب می‌دانستم که رم هیچ‌گاه تیم قدرتمند سطح اولی در فوتبال اروپا نبوده اما چیزهای دیگری من را به رم گره زد که تا امروز با من همراه بوده. آن قدری شیفته و طرفدار رم بودم و در این شیفتگی سماجت داشتم که بالاخره رویای سال‌های نوجوانی‌ام که نشستن روی سکوهای استادیو المپیکو است را زندگی کنم. هر دوباری که در المپیکو آنتم رم را با ده‌ها هزار هوادار و با شوقی وصف ناپذیر خواندم، کاپیتان‌های محبوبم دیگر وسط زمین نبودند، اما از درام روزگار آن ها هم روی همین سکوها و بین تیفوسی‌ها نشسته بودند. ۲۶ ژانویه ۲۰۲۰ دربی دلاکاپیتاله و ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱ نبرد با ناپولی هردو با یک امتیاز خانگی تمام شد اما جدا از هر نتیجه‌ای، کنار آن بردهای ماندگار در سال ۲۰۰۱ که با کاپلو سومین اسکودتوی تاریخ باشگاه را کسب کردیم، و سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ که با اسپالتی کوپا ایتالیا را دو سال پیاپی دشت کردیم و آن کامبک رویایی در چمپیونزلیگ ۲۰۱۷ مقابل بارسا، این دو تجربه‌ی ورزشگاه ناب‌ترین لحظات هواداری من را رقم زد. احساساتی که بعد ها برای فرزندم تعریف خواهم کرد و البته به او خواهم گفت که اگر میخواهد زندگی شیرین‌تری داشته باشد و کمتر احساس باخت کند دور رم را خط بکشد و تیمی را انتخاب کند تا از زندگی اش بیشتر لذت ببرد!

دو

عصر پنج‌شنبه رسیدم به فرودگاه فیومیچینو و با همان قطارهای مستقیم ۱۴ یورویی (که انگار ارث پدر شهرداری رم را ما خورده ایم چرا که رم واقعن شهر گرانی نیست) آمدم ایستگاه مرکزی شهر، بلیط هفت روزه شهری گرفتم و رفتم به سمت هتل. یک تخت بزرگ، چند حوله، سرویس و تلوزیونی که کار نمی کند با پنجره ای رو به حیاط خلوت در محله‌ای قدیمی و کوچه‌ای مسکونی در رم همه‌ی آن چیزی است که از یک اقامت چند روزه می‌خواستم. خوبی این هتل‌های غیر رسمی این است که تو را در خانه نگه نمیدارد، زرق و برق هتل های لوکس با لابی و رستوران را ندارد، چیزی برای تعلق خاطر هم ندارد، نه آشپزخانه ای که غذایی درست کنی یا بخواهی یک لیوان چایی یا قهوه دم کنی و نه کارهای روزمره مثل شستن و سابیدن. با خیال راحت می توانی بزنی بیرون برای یک قهوه یا ناهار یا شام و تا هروقت پاهایت درد گرفت برگردی و روی تخت‌های نرم و بزرگش خودت را ولو کنی بدون اینکه نگران مرتب کردنش باشی! رها، آزاد و با کمترین مسئولیت.

یک

تصمیم سختی نبود برای من که ماه‌هاست سرگردان و حیران در انتظار خبری، اتفاقی، تماسی و ایمیلی هستم تا زندگی ام را از اینی که هست یک قدم جلو ببرم. نه، تصمیم سختی نبود برای من که هنوز ته مانده‌ی حساب پس‌اندازم کفاف چندشب اقامت در شهر رویاهایم را میداد تا در یک آن بلیط ورزشگاه، هواپیما و هتل را رزرو کنم تا شده چند شب هم دور از همه انتظارات و فرافکنی ها و حملات به خود، کمی از خودم لذت ببرم. برای من در دو سال گذشته زندگی‌ام آنطور که میخواستم و یا دست کم برنامه ریزی کرده بودم پیش نرفته، و من یاد گرفتم که زندگی دلخواه ما را به ما نمی دهد، چیزهای زیادی هست که من هیچ نقش و مسئولیتی در قبالش ندارم، فقط نگاه کردم و پذیرفتم. در یکی از جلسات با درمانگرم متوجه شدم که این روزها دو انتخاب دارم، یا از لحظات زندگی‌م لذت ببرم و یا برای ساختن آینده ای که میخواهم تلاش کنم و سختی اش را به جان بخرم چرا که وقتی هدفی بلند داری همه‌ی محرومیت ها برایت بی اهمیت می شود. و البته چه بهتر آن که هر دو انتخاب را باهم داشته باشم. شاید نوشتن و خواندن این عبارات ساده باشد، اما از من بپذیرید که انتخاب بین این دو این گونه نیست. این گونه نیست وقتی از شغل تازه بدست آمده ات تعدیل می شوی و ماه‌ها بدون کار ثابت احساس نا امنی و بی خاصیتی می‌کنی. این گونه نیست وقتی بعد از چندماه تلاش و هزینه برای ساختن پروژه ای که حتی نفعی برای خودت هم ندارد شکست می‌خوری، این گونه نیست وقتی همه‌ی زندگیت را خلاصه می‌کنی در یک معشوقه و با بی رحمی‌ش تو هم با خودت بی رحم‌تر می‌شوی. عجیب نیست که در لابلای همین سطرها هم دارم به خودم حمله میکنم، و البته خوب می‌دانم که بالاخره یک روزی از همین روزهای تلخ، شیرین می‌شود و من خودم را در نهایت صداقت بغل میکنم و بابت همه‌ی آنچه زندگی کرده‌ام تحسین می‌کنم و اجازه می دهم که احساساتم جریان پیدا کنند و من را هدایت کنند به آنچه که از این زندگی لیاقتش را دارم.

Roma Roma Roma
core de ‘sta Città
unico grande amore
de tanta e tanta gente
m’hai fatto ‘nammorà

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *