ساعت ۳ صبح روز اول ژانویه است و هوا دو درجه زیر صفر و من دارم با انگشتهای از سرما یخ زده ام شماره کارتم را وارد اپلیکیشن میکنم تا قفل این دوچرخه برقی قرمزرنگ را باز کنم. به خاطر قانون ممنوعیت تردد شبانه کمی نگرانم اما تنها راهی که میتوانم خودم را این ساعت شب به خانه برسانم همین است. هلن و ماگالی از پشت پنجره من را بلند بلند و قهقه زنان صدا میکنند و با یه «ما رو دور ننداز، ما انقدرم بدرد نخور نیستیم» خاصی از من میخوان که شب را بمانم. قفل دوچرخه رو باز می کنم و میرم سمت پنجره تا باز هم ازشون بخاطر پذیرایی و مهمانی تشکر و خداحافظی کنم و هلن که همیشه عادت دارد حواسش به همه چی باشد مادرانهوار به من می گوید «صبر کن تا بهت دستکش بدیم، این طوری با دوچرخه یخ میکنی!» دستکشهای تنگ دخترانه را پوشیدم و راه افتادم. بین راه چندتایی ماشین پلیس دیدم اما کاری به کارم نداشتند. بیچارهها شب سال نویی گرفتار خیابان های خالی شهر شدند، اما حضورشان بیشتر بخاطر امنیت و جلوگیری از آتش سوزی های احتمالی است چون چندسالی میشود که در حومه های پاریس انگار بعضیها رسم ضدکاپیتالیستیای دارند که ماشین آتش می زنند! پس از سی و شش دقیقه طی کردن قطر شهر در هوای سرد و خیس از شمال شرقی تا جنوب غربی به خانه رسیدم. آن اپلیکیشن لعنتی ۸ یورو من را شارژ کرد و با خودم گفتم کاش شب را پیش بچهها می ماندم و فردا با مترو برمیگشتم. کلید را به در خانه انداختم و خودم را روی کاناپه، همانجا که بیشترین ساعات و روزهای سالی که گذشت را روی آن در آرامش، عشق، اعتماد، سرزندگی، زیبایی، امید، هیجان، خوشحالی، شوق، دلتنگی، افسردگی، طرد شدگی، فراموش شدگی، تردید، شک، ترس، لرز، بدحالی، بی قراری، اضطراب، درد، عذاب، غم، سوگواری، گریه، خشم و نفرت سپری کردم. آخرین شب سال عجیب و دردناک ۲۰۲۰ برای من با کمترین درد و در سبکترین حالت تمام شد؛ شبی که فهمیدم چطور عمیقترین عشقها هم می توانند به نفرت برسند، که بالاخره یاد گرفتم چطور از سوگواری گذر کنم و از خودِ آسیب دیده ام مراقبت.
” Hegoak ebaki banizkio
Nerea izango zen,
Ez zuen aldegingo.
Bainan, honela
Ez zen gehiago txoria izango.
Eta nik…
Txoria nuen maite. “
