لحظه ای که کاریشما از سمت چپ ناگهانی دو دفاع مارو رد کرد و با بیرون پا کنج دروازه بیرانوند رو نشونه گرفت، داشتیم کم کم نا امید میشدیم تا نیمه دوم خطای تو محوطه جریمه و کمک داور ویدویی و پنالتی! پنالتی که نه، آوردگاه خوف و رجا. چیزی شبیه مرگ و زندگی. ضربان قلبم بالا رفته بود و سخت نفس می کشیدم. روی صندلی کافه میون جمعی از ایرانی ها با چشمهای خیس و صداهای گرفته ایستاده بودم و گوشم انقدر سنگین شده بود که هیچ صدایی رو نمیشنیدم. رونالدو پشت توپ رفت و علی بیرو یه جوری آدامس میجوید و چشمک زد و گفت «خیالت راحت» که خیال هشتاد ملیون آدم رو راحت کرد! رونالدو زد و علی بیرو گرفت و ما بالاترین سطح آدرنالین تو خونهامون رو حس کردیم! بالاترین سطح امید توی همه این سالهای سخت، امیدی که برای چهل دقیقه هم که شده مارو از همه گرفتاری ها و وضعیت بی پولی و بیکاری و دلار و اعتصاب و بهم ریختگی ها دور میکرد.. وقتی دقیقه نود کریم انصاری فرد پنالتی ما رو گل کرد دیگه هیچی نفهمیدم، تو اون ثانیه های آخر فقط منتظر بودم خود خدا رو تو ورزشگاه موردویا آرنا ببینم که با یک گل مارو نجات بده، به ما بگه که آخر هر سختی آسونیه، که بالاخره تو کوچه ما هم عروسی میشه که اون دویدن های میلاد محمدی، اون بغل کردن توپ علی بیرو اون کت درآوردن و پرت کردن کیروش، اون اشک هایی که ریختیم و حرصهایی که خوردیم بالاخره جواب میده.. وقتی توپ افتاد جلوی پای طارمی توی شیش قدم فقط یه بغل پا میتونست برای یک شب هم که شده مارو به انتهای خوشی برسونه اما فقط چند سانتی متر نذاشت، نشد و جهان ما اون شب انتهای اندوه شد…

مشتى هستى
چقدر اونشب باهم گریه کردیم پشت تلفن، اگه نبودی خفه میشدم از بغض، مرسی که هستی :*